مدتی بود می‌خواستم در خصوص ترانهٔ میرزاکوچک خان و همچنین ترانهٔ هیبت که توسط زنده یاد استاد فریدون پوررضا اجر شده بود مطلبی بنویسم، که متاسفانه فرصتی دست نمی‌داد. خوشبختانه امروز موفق شدم این مطلب رو به همراه کلیپ مربوط به ترانه و البته خود ترانه را اینجا بنویسم و به روز کنم.

بخش اصلی مطلب و متن از کتاب یادبودهای انقلاب جنگل ذکر شده است. همچنین برخی از عکسهایی که در کلیپ استفاده شده از سایرسایت‌ها و وبلاگ‌ها گرفته شده که البته تعدادشان کم است ولی مابقی مربوط و متعلق به همین وبلاگ و شخص خودم است. در این کلیپ ابتدا قسمتی از ترانه معروف میرزا کوچک خان اجرا و بعد از آن ترانه ی هیبت بصورت کامل خوانده شده است .
متن ترانه‌ای که توسط زنده یاد پوررضا در این کلیپ اجرا شده که در انتهای این پست به همراه معنی فارسی‌اش آمده است.

ترانه و سرود هیبت در توصیف پایمردی و شجاعت زنی به نام هیبت است. زنی که اسلحه به دست گرفت و به جنگل زد و تا دستگیری و زندان پیش رفت. زندگی هیبت را باید در ارتباط با زندگی دو برادر حیدرخان و قره خان دیلمی مورد بررسی قرار داد. حیدر خان و قره خان دو برادر دیلمی بودند که بر علیه خوانین و مالکان سیاهکل برخاسته و تفنگدارانی دور خود گرد آورده بودند، در میان دستهٔ حیدر خان دو برادرزاده او به نام صفایی و صفرخان از امین‌ترین کسان حیدر بودند.
حیدر و دسته‌اش هنگام عبور از روستای چوشل Chushal در شرق سیاهکل به هیبت که در تناسب اندام وزیبایی نمونه بود، برخوردند، صفرخان عاشق هیبت شد.
هیبت دختر آقاجان نامی از تیرهٔ گالش دیلمانی بود که نام تیره‌شان را درکی Daraki می‌گویند بود که بهار و تابستان را در قسمت کوهستانی گیلان در چوپان سرایی به نام کلاچ خانی Kalachkhani در هشت کیلومتری جنوب دیلمان و پائیز‌ها را در روستای نیاول Neyavol پنج کیلومتری شمال شرقی دیلمان به تربیت گاو، گوسفند و بز و اسب روزگار می‌گذراندند، هیبت در چنین خانواده‌ای بزرگ شد و او را به «میرزا هادی» نامی از گاودارهای چوشل عقد کرده بودند، ولی به قول روستایی‌ها، هیبت راضی نبود و این به سبب امتیازهای قد و قواره متناسب او بود نسبت به میرزا هادی.
کسانی که هیبت را دیده‌اند می‌گویند: هیبت زنی بود بلند بالا، سفید چهره، سیاه چشم و ابرو، بینی قلمی و کشیده و دهنی کوچک و خال سیاهی در گوشه لب غنچه‌ای او دیده می‌شد. اغلب موی سیاه پرپشت خود را تبدیل به شش تا «دوته»‌هایش را زیر لچک سیاهش «مندیل» می‌بست، گردن بلند و خوش تراشی داشت که در ترانهٔ مربوط به او از گردن بلند و چشم سیاه و خال لب او اشاره شده است. خلاصه هیبت را زنی رشید و جسور معرفی می‌کنند و سبب نخواستن میرزا هادی او را همین امتیاز‌ها می‌دانند. حیدر خان این زن را از شوهرش طلاق گرفت و به عقد برادرزاده‌اش صفرخان درآورد.
نبردِ بین خوانین و حیدر باعث قتل برادرش قره خان و برادرزاده‌اش نامدار در آسیابر شد، حیدرخان به عمارت اعیان سیاهکل حمله کرد و برادر شجاع الممالک به نام حاجی خان را کشت و ترس و وحشت در دل خوانین به وجود آورد. مالکان از حاکم وقت گیلان کمک گرفتند، چندین قزاق و سرباز به فرماندهی افسری به نام بهرامعلی خان به محل اقامت حیدر در روستای فشتال حمله کردند خانه را محاصره کردند، حیدر در خانه نبود. صفرخان تیر خورد و کشته شد و هیبت دستگیر شد، چندی در زندان تحت فشار قزاق‌ها بود، سرانجام فرار کرد و به روستای فشتال رفت. چندی در جنگل ماندند و به امید دریافت کمک بودند، با حمله سرتیپ رضاخان به گیلان در روستای فشتال دستگیر شدند. صفایی در لاهیجان به قتل رسید و هیبت آزاد شد، خبر دستگیری حیدرخان او را ناامید کرد، به چوشل برگشت و مرد. زنده یاد محمدولی مظفری ترانه هیبت را از میان روایت‌های مختلف که به گواهی او از دویست نفر بیشتر بوده شنیده، ضبط نموده است. این رویداد مقارن نهضت بود، میرزا پیک‌هایی به سیاهکل فرستاد و خواهان همکاری حیدر و تفنگدارانش با نهضت جنگل شد. چندی این همکاری ادامه داشت، اما حیدر و دسته‌اش نظم جنگل را برنمی تابیدند، از این نظر همکاری آن‌ها تداوم پیدا نکرد.

هیبت
چندی بوخوانم،‌ای دراز گردن-
سیاه چشم ابرو، نقش تو صفر خان
بلند بالا هیبت جان، موتی غیرت قوربان
‌تر د صفت ن بدان، باقرسرا
پنج تیر ویگیتی، پاپچ دبسته
چموش وازه، مردکان جور، همذای صفرخان
بلند بالا هیبت جان، موتی غیرت قوربان
همه جا چوه، هیبت پوتوه، زن نومان
کلاچ خانی، می‌رز هادی دوان
تره خبر بردان، می‌جان هیبت جان
یه شو تار، فشتال دکته، یه رومه قزاقان
بگیرن تی شو عمو حیدرخان – مو تی غیرت قوربان
تیر اول ن بزه ن، بیجاران می‌ان
تی جوان صفر خان، تی دیل داغ بنان – نامرد قزاقان
شمه رن دومبال بگوده ن، دامان به دامان –
دستگیر بگوده ن، مشیر آدمان-
‌تر صفای جوان، امیر جان، مو تی غیرت قوربان
همه جا چوه، هیبت پوتوه، نیاول بموته –
هیچکس خو پیش محال نگوده
تو صفایی، چشمان دبوسه، ببوردن دِلاجان
گریه بگودی تی ارسو قربان
چه جوره استنطاق بدا، لاجان بازار، غربیه ن می‌ان
پیش کل رضاخان، تی مچه قرص بو، اون خال قوربان
تره ریز پارس نان، کل رضا آدمان، موقوران بیارن
کوره دهیسه، تی شو عمو حیدرخان، مو تی غیرت قوربان
همه دانن نگودی‌ای کاران، مو تی غیرت قوربان
همه جا چوه، هیبت پورتوه، بالا بلنده
چوشل سراجی دِ دیل بکنده


تی واسی مو دامان بشومای/ به خاطر تو من به کوه و دامان رفتم
افسرده و نالان بشومای /افسرده و نالان رفتم
جنگل سیاه و سرده /جنگل سیاه و سرده
می‌آهی دیل‌پور درده/ آه دل من پر از درده
چقدر جنگلا خسی /چقدر در جنگل می‌خوابی
مردم وسی /به خاطر مردم
خسته نبسی/ خسته نمی‌شی
می‌جان جانانای‌/ای جان جانان من
می‌نفس‌/ای نفس من
آی پیله کس‌/ای بزرگ مرد
میرزا کوچک خانای/ میرزا کوچک خان
چندی و تو را بخونم درازه گردن /چقدر من باید تو را صدا کنم‌ای گردن بلند
آی سیا چشمه ابرو‌/ای سیاه چشم و ابرو
بلند بالا /بلند بالا
می‌هیبت‌/ای جان هیبت من‌ای جان من
تی او غیرته قربان/ قربان غیرت تو
چقدر دامان گردی /چقدر در کوه و دامان می‌چرخی
ششلول وگیته، پاپیچ ببسته /هفت تیر به دست و پاپیچ بسته
همراه صفر خان /همراه صفر خان
تی او غیرته قربان/ قربان غیرتت
تورای دنبال بگودن/ تو را دنبال کردند
با صفاییا / صفایی
با حیدر خانای /و حیدر خان را
دامان به دامان /دامان به دامان
کوهان به کوهان/ کوه به کوه
نامرده قزاقان /قزاقهای نامرد
بلند بالا‌/ای بلند بالا
می‌هیبت‌/ای جان هیبت من‌ای جان من
آی تی او غیرته قربان/ قربان غیرت تو
تو رای دستگیر بگودن/ تو را دستگیر کردن
اوتول بنشانن/ سوار ماشین کردن
روانه کودن /تو را روانه کردند
لاجونه بازار /به بازار لاهیجان
غریبه میان /بین غریبه‌ها
پیش او مشیر خان/ پیش مشیرخان
آخ تی او غیرته قربان/ قربان غیرت تو
چقدر استنتاق بدی/ چقدر بازجویی کردن تو را
مچه قرصا بو /ولی دهانت قرص بود
نامردان دست /آن نامردان
تو را چوب بزن/ تو را چوب زدند
تماشا بدن و /نمایشت دادند
چوبم بخوردی/ چوب هم خوردی
اقرار نکودی /ولی اقرار نکردی
از آدم مشیر خان/ از آدمهای مشیر خان
تی او غیرته قربان/ قربان غیرته تو
همه جا چووه/ همه جا پیچیده
هیبت‌پور تاوه /که هیبت پر تاب و طاقته
نکنه هیچ اقرار /اقرار نمی‌کنه
اینه امی دیدار /دیدار ما این است
سو شنبه بازار /در سه شنبه بازار