بزرگمردی به نام دکتر حشمت

 چهاردهم اردیبهشت سالروز اعدام دکتر حشمت ، از بزرگان نهضت جنگل است . یاد و خاطره ی او و همه ی آنانی برای آزادی و سربلندی این مملکت از جان خود گذشتند گرامی باد .
درباره دکتر کمتر کار شده ، کمتر دیدیم ، کمترشنیدیم ، کمتر نوشتیم و خواندیم ؛ اشکالِ کار از کجاست نمی دانم . دیروز نمایشگاه گتاب بودم باور کنید چیزی که اختصاصا مربوط به دکتر حشمت میشد پیدا نکردم . بودند کتابهایی به قطر 10 سانتی که چیزی کلی در باب نهضت جنگل نوشته بودند ، اما صرف نظر از اینکه یکی از همان کتابها را در خانه دارم باور کنید الان و با این شرایط زمان نگارش و خواندن چنین کتابهایی(با آن قطر ) مگر در حوزه ی دایره المعارف ها ، خسته کننده و کسل کننده است . خدا بیامرزد سیمای اوایل انقلاب را که آن سریال بسیار زیبا و آموزنده ومستند راساخت و گرنه بنده بعنوان جوان چیز زیادی را نمی دانستم .و الا، الان که صدا وسیما برای معرفی خطه ی شمال از چهره ی مزخرف ترنگ استفاده میکند که خودش جای کلی صحبت دارد ....
گیلان و گیلانی ، امروز بیشتر از هر زمانی مدیون و نیازمند امثال دکترحشمت هاست.
تنها چیزی که در نمایشگاه توانستم از دکتر حشمت گیر بیاورم
شاید اگر دکتر حشمت نبود ، میرزا کوچک خان چند سال زودتر از پا در آمده بود و شاید اصلا نهضت جنگل به شکلی که ما الان می شناسیم ، نشکیل نشده بود . در لحظه های آخر کم آورد یا شاید تسلیم شدنش تاکتیکی بود اما بالاخره دکتر حشمت ماند که سر قزاق ها را گرم کند .
مادرش اهل دیلم بود و پدرش عباس قلی حکیم باشی ، طالقانی بود که به او حشمت الاطباء می گفتند . او از معروفترین جراح های آن زمان بود . ابراهیم هم مثل پدرش به مدرسه آلیانس فرانسوی ها رفت . بعد هم درست همزمان با جنگ جهانی اول در دارالفنون ، طب و علوم سیاسی خواند . در لاهیجان نظام ملی طب را تاسیس کرد و نهر « حشمت رود » را هم ساخت که جلوی خرابی خیلی از شالیزارهای گیلان را گرفت . با همین کارها دکتر در تمام گیلان محبوب شد .وقتی میرزا شروع به سازمان دهی نیروهای مردمی کرد تا جلوی نیروهای روس و انگلیس را بگیرد ، دکتر حشمت به او ملحق شد .
او بعد از میرزاکوچک خان ، مهمترین چهره نهضت جنگل بود و بیشتر کارهای حقوقی و مذاکراتی نهضت را انجام می داد . شاید به خاطر همین بود که بیشتر تلاش ها برای شکست نهضت جنگل روی جدایی میرزا و دکتر حشمت متمرکز بود .
دکتر حشمت میل بیشتری به جنگ رودررو با قزاق ها داشت ؛ چیزی که میرزا همیشه از آن فرار می کرد . میرزا از برادرکشی بدش می آمد . آن اواخر ، در جریان تعقیب و گریزهای میرزا ، وقتی که اوضاع دیگر خیلی خراب شده بود و نهضت به گروههای کوچک تقسیم شده بود ، یکی از اشرار محلی به نام امیرخان قول کمک به افراد جنگل را داد . جنگلی ها به ناچار به او اعتماد کردند و به پناهگاه او رفتند ولی خیلی زود معلوم شد که امیر خان می خواهد آنها را تحویل قزاق ها بدهد. میرزا تصمیم گرفت فرار کند ولی دکتر حشمت با انها نرفت . اینجایش هنوز دقیق نیست ؛ بعضی هم می گویند دکتر حشمت ماند که سر قزاق ها را گرم کند تا میرزا بتواند راحت تر فرار کند . دکتر حشمت با 270 نفر خود را تسلیم قزاق ها کرد ؛ در حالی که رضای میر پنج ، پشت قرآن برای همه شان امان نامه نوشته بود . میرزا تا خبر تسلیم را شنیده بود گفته بود « انالله و انا الیه راجعون » . قزاق ها دکتر را شکنجه کردند ، به زور اعتراف گرفتند و به سرعت دادگاه مسخره ای تشکیل دادند که در آن فقط حکم اعدام دکتر و افرادش خوانده شد، بدون اینکه فرصت دفاعی داده شود .
 

سال 1298 بود ، دکتر آرام رفت بالای نیمکت ، کلاه نمدی اش را برداشت ، عینکش را زمین گذاشت ، شنلش را هم باز کرد و خودش طناب دار را از زیر ریش هایش رد کرد . دکتر در گورستان « چله خانه قرق » به خاک سپرده شد .

مطلب بر گرفته شده از مجله ی همشهری جوان شماره ی 164

چند لینک برای آشنایی بیشتر با دکتر حشمت :

از یاد جنگل

شاید این چشمه

روزی لبان تو را سیراب

و این درخت

خستگی تو را با خود تقسیم کرده باشد ...

شاید روزی بر این تخته سنگ ایستاده باشی

و این بوته ی تمشک را به نرمی

کنار زده باشی ...

شاید روزی این کلبه ی غریب

نفس های تو را حس کرده باشد

و این پلِ پیر

به اندازه ی نهری کوچک

با گام های مهربانت گپ زده باشد ...

این باران هر چه می کند

نمی تواند تو را از یاد جنگل پاک کند

 

حمیدرضا شکارسری


لینک های مرتبط:

از زنده یاد سلمان هراتی
نمونه ای از اشعار
از یاد جنگل (شعر)
گیلؤنِ جمهوری (شعر)


از زنده یاد سلمان هراتی + آخرین عکس میرزا


آخرین تصویر میرزا کوچک خان

 

میرزا و جنگل


جنگل از خواب زمستانی برخاسته است

با تاک های بزرگ کرزل

وشاخه های ریشه ای کرچل

و ما را با آسمانی سبز

به دوستی می خواند

 

آی میرزا

جنگل هماره،تو را به ذکر می خواند

جنگل سبزینه بکریست

که بی هیچ واسطه

در هر بهار تو را می زاید

چون نام تو

با رویش و شکغتن دائم

در ذات جنگل است

جنگل به نام تو می روید

جنگل به نام تو می رویاند

در فصل رستن و رستن

جنگل قیامت است

درختان به غرور بر می خیزند

سرود می خوانند :

«جنگل همزاد مرد مقدسی است

که دلداده آفتاب بود

و برای گشتن شب

شمشیر شب شکن برآورد »

 

آی میرزا

در جستجوی تو

از باریکه شمشادهای مقابل رفتم

و رد پای تو را می جستم

دیدم که رد اسب تو پیداست

بی شک

سواری از اینجا گذشته است

دیدم که شاخه خمیده بیدی

رد تو رامی بوسید

به برق سرخ سم راهوار تو

سوگند می خورم

جنگل از آن توست

 

آی میرزا

جنگل

وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست

و سایه ها

یاد آور خستگی توست

که کسالت زخم خنجر نارفیقان را

در سایه بلوط پیر تکاندی

زان پس بلوط ها

در هر بهار

به یاد تو خون گریه می کنند

سرو را دیدی

ایستادگی اقتضای وجود اوست

 

اما من

سروی را در جنگل می شناسم

که به احترام نام تو

با تواضع به خاک افتاد

من در ستایش تو و جنگل مرددم

جنگل به حد شرافت زیباست

و تو به اندازه زیبایی جنگل

مردی

تا منتهای جنگل

دنبال رد تو بودم

جنگل تمام شد

رد تو ناتمام

جنگل تمام شد

جنگل میان عبای تو گم شد

و رد پای تو تا دورتر ستاره فراگرفت.